چه کنیم همیشه شاد باشیم؟
اکتبر 22, 2016غلبه بر فوبیا و اضطراب در کودکان در ۱۰ گام مختصر و اثربخش
اکتبر 27, 2016از لحاظ تاریخی بیخوابی به عنوان پیامد ثانویهی اختلالهای دیگر مانند افسردگی در نظر گرفته میشد. ایدهی اصلی این بود که اگر شما افسرده شوید، در نتیجهی آن خواب شما نیز مختل خواهد شد. این شرایط منجر به دشوار شدن خوابیدن، بیدار ماندن در طول شب یا بیدار شدن زودهنگام در صبح میشود. این موضوع ممکن است برای کسانی که افسردگی را تجربه کردهاند و دربارهی رویدادهای ناخوشایندی مانند از دست دادن فرد مورد علاقهی خود افکار منفی داشتهاند و در طول شب بیدار ماندهاند تجربهی آشنایی باشد. امکان اینکه افسردگی به بیخوابی منجر شود توسط پژوهشهای بسیاری تأیید شده است. کسانی که مبتلا به بیخوابی هستند به احتمال بیشتر از دیگران اضطراب و افسردگی را تجربه میکنند.
اما آیا ممکن است رابطه بیخوابی و افسردگی به شکل دیگری باشد؟ ممکن است که خواب کم به افسردگی منجر شود؟ در طول دههی گذشته به طور روزافزونی معلوم شده است که خواب، درست قبل از یک دورهی افسردگی مختل میشود نه بعد از آن. این موضوع باعث شده است که دیگر خواب به عنوان شرایط ثانویه بر افسردگی در نظر گرفته نشود.
نیازی به گفتن ندارد فقط کافی است به زمانی که کم خوابیدهاید فکر کنید و احساس خود را در آن موقع تجسم کنید. مطالعات نشان دادهاند که توانایی تنظیم هیجانها بعد از یک خواب بد شبانه کاهش پیدا میکند. همچنین معلوم شده است که بیخوابی افسردگی را پیشبینی میکند.
بنابراین این سؤال پیش میآید که چرا بیخوابی به افسردگی منجر میشود؟ در پاسخ به این سؤال تعدای مکانیسم مختلف مطرح شده است. برای شروع اجازه بدهید با مثالهای کوچکی از رفتار خود شروع کنیم. به عنوان مثال، ممکن است من به خاطر بیخوابی شب قبل، قرار بیرون رفتن با دوستان یا ورزش کردن را کنسل کنم. انجام ندادن این کارها بخشی از مشکل اصلی است زیرا این رویدادها به دور ماندن از تجربهی نشانههای افسردگی کمک میکنند.
اگر به آنچه که در مغز بعد از بیخوابی اتفاق میافتد توجه کنیم درباره اینکه چرا بیخوابی به افسردگی منجر میشود سرنخهایی فراهم میکند. یکی از مطالعات این حوزه بر قسمتی از مغز به نام آمیگدال تمرکز کرده است. این قسمت نقش مهمی در هیجانها و سطوح اضطراب دارد.
معلوم شده است که آمیگدال در کسانی که تقریباً ۳۵ ساعت نخوابیدهاند نسبت به محرکهای منفی واکنش بیشتری نشان میدهد. همچنین معلوم شده است که در این شرایط رابطه بین آمیگدال و قسمتهای دیگری که فعالیت آن را تنظیم میکنند ضعیفتر میشود. این موضوع به این معناست افرادی که دچار کم خوابی شدهاند کمتر میتوانند هیجانهای خود را کنترل کنند. این یافتهها به خوبی تبیین میکنند که چرا خواب کم میتواند واقعاً علت مشکلاتی مانند افسردگی باشد.
بیخوابی وراثتی
رویکردهای ژنتیک رفتاری نیز به تبیین رابطهی بین خواب کم و افسردگی کمک میکند. مطالعات دوقلوها نشان داده است که کمخوابی و نشانههای بیخوابی میتواند تا حد ناشی از ژنهای متشرک باشد. به این معنا که اگر ما ژنهایی را به ارث ببریم که ما را مستعد بیخوابی میکند نسبت به افسردگی نیز آسیبپذیر میشویم.
زمانی که سعی میکنیم رابطهی بین بیخوابی و افسردگی را تبیین کنیم باید مطالعات مربوط سیستم ایمنی و افسردگی را نیز مد نظر قرار بدهیم. مطالعات نشان دادهاند که آنهایی که مبتلا به افسردگی هستند یا اینکه در خطر افسردگی قرار دارند در سیستم ایمنی نیز مشکلاتی دارند.
معلوم شده است که با بهبود بخشیدن خواب میتوانیم از افسردگی پیشگیری یا آن را درمان کنیم. محققان دانشگاه آکسفورد به این نتیجه رسیدند که بعد از درمان بیخوابی نشانههای اضطراب و افسردگی کاهش پیدا میکند. دانشمندان دیگر به دنبال بررسی بهبود خواب برای درمان انواع دیگر اختلالها هستند. اما آنچه از این مطالعات میشود نتیجه گرفت این است: ما نیاز داریم که خواب خود را در اولویتهای قرار دهیم